بعضی وقتا دلت میخواد دستت را مشت کنی و اینقدر محکم بزنی تو دیوار تا انگشتات کرخ بشه و نتونی مشتشون کنی ...


بعضی وقتا دلت میخواد سرت را محکم بزنی تو دیوار تا سرت گیج بره و غش کنی ...


بعضی وقتا دلت میخواد اینقدر با پا تو دیوار لگد بزنی که انگشتای پات ورم کنه ...


بعضی وقتا دلت میخواد اینقدر داد بزنی که هرکی دور و برت هست کر بشه و دیگه نفست در نیاد ...


ولی یادت میوفته تو باید آدم متشخصی باشی و آدم متشخص که از این کارها نیمکنه


لعنت به هرچی تشخص و اعتبار و .... که نمیزاره تو حتی درد دلت را خالی کنی تهش باید با چند دقیقه گریه و به بغض(با طعم زهرمار) سر و ته کار را جمع کنی و عین آدمی که انگار چیزیش نیست لبخند بزنی


خسته شدم از این زندگی برای دیگران دلم میخواد یه جند وقتی برای خودم زندگی کنم ...

اِ ببخشید حواسم نبود دارم بلند میگم....